•  
  •   دوقدم مانده به خندیدن برگ یک نفس مانده به ذوق گل سرخ چشم درچشم بهاری دیگرتحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبدعاطفه دارم همه ارزانی تان عیدنوروز برشمامبارک

باچشمای ازحدقه بیرون زده به صفحه موبایل خیره شدم،شروین؟لابدشمارمم ازتوپرونده برداشته بود!نمیدونم چراذوق زده شدم؟چرا ضربان قلبم رفت رو5000؟!نفس حبس شده مو فـوت مانند بیرون دادم هنوز به صفحه خاموش گوشی زل زده بودم که دلساباابروهای بالاپریده کلشو کرد توگوشیم وگفت:

  • چی توی این صفحه خاموش دیدی؟.گیج ومنگ گفتم:
  • ها؟چی؟هیچی هیچی
  • پس بیا شاممونو بخوریم
  • اره اره توبرو الان میام.سریع ازپله هابالارفتم ونفس عمیقی کشیدم تموم تنم ازیه اس ام اس زپـرتی گُر گرفته بود میخواستم بهش زنگ بزنم عیدوتبریک بگم نمیدونستم چجوری حس میکردم نمیتونم حرف بزنم همینطور هم شد دراتاق روقفل کردمو زدم روشمارش بادومین بوق جواب داد:
  • جانم؟
  • سلام اقای راستادعیدتون مبارک.صدام اینقدرلرزیدکه شک کردم چیزی فهمیده باشه چرااینجوری شدی دختر وقتی صداش توی گوشم پیچید نزدیک بود ازحال برم حس میکردم دارم توآسمون سیرمیکنم نمیفهــمیدم چه حسی دامن گیرقلبم شده ولی مطمئن بودم همون حسی بودکه به علیرضاداشتم اتش زیرخاکسترکه حالا گُر گرفته بود
  • مرسی درناخانوم عیدشمام مبارک،پیامم بهتون رسید؟
  • بله رسید ممنون.سکوت بین حرفمون روشیکست:
  • خب خوبین انشالله؟
  • بله ممنون شماحالتون خوبه؟
  • خداروشکر بهتریم.نمیدونستم چی بگم اولین بار بود باهاش تلفنی صحبت میکردم خواستم قطع کنم:
  • خب اقای راستاد ببخشید مزاحمتون شدم انشالله سال خوبی داشته باشید بامن کاری ندارید؟

- نه ممنونم فقط خوشحال میشم شروین صدام کنید اینجوری صمیمانه تره

  • اخه.نفسی کشیدمو گفتم:
  • شما رئیس من هستید این احترام واجبه
  • خارج ازمحیط کاری که اینطورنیس،درسته؟.باصدای لرزونی گفتم:
  • البته شروین خان بااجازتون من قطع میکنم
  • مواظب خودت باش.بیشتر ازاینکه ازاین تعجب کنم که منو دوم شخص مفرد خطاب کرد ازجمله ش تعجب کردم یعنی نگران حالم بود؟!قطع کردمو نفس عمیقی کشیدم تنم خیسه عرق بود داغی تنم کم شد،ازپله هاپائین رفتم.دو روز اول عید اینقدر بهمون خوش گذشت که توعمرمم اینقدرخوشی نکرده بودم کلی جاهای دیدنی روبادلساوملینابه اتفاق فاطمه خانوم واکبرآقارفتیم،صمیمیت بینمون غیرقابل باوربود!شب خسته وکوفته روکاناپه اتاقم درازبه دراز افتاده بودم که گوشیم زنگ خورد با فکرمحال اینکه شروینه جست زدم گوشیمو ازروی میز برداشتم شماره ناشناس بودطبق معمول اول نمیخواستم جواب بدم ولی سرآخرگوشی رودم گوشم چسبوندم:
  • بله؟
  • سلام خانوم همت،داوودی هستم
  • سلام اقای داوودی سال نوتون مبارک
  • ممنون خانوم همچنین سال خوبی داشته باشید
  • قربانه شما،خوب هستین؟خانوم بچه هاخوبن؟
  • بله ممنون همه خوبن سلام میرسونن،راستش فرداشب عروسی پرینازمه خواستم شماروهم دعوت کنم راستـش ادرس خونتونو هم نداشتم کارت دعوت بیارم خدمتتون زنگ زدم اگه قابل بدونید و دعوت ما رو بپذیرید ما خوشحال میشیم یه شب میزبان شماباشیم
  • اختیارداریدجناب بنده خوشحال میشم باخانواده بزرگوارتون اشنابشم حتما مزاحمتون میشم
  • مراحمید سرکارخانوم،پس بنده ادرس روبراتون میفرستم فعلا بااجازتون
  • خداحافظِ شما.داوودی بود همون همکارم که گفتم عروسی دخترش نزدیکه،خب حالا باید به فـکرلباس برای فرداشب باشم حتما شروین هم میاد دیگه!وای چرا یه آن استرس افتادبه تنم؟ته دلم دوست داشتم بیادولـی یه جورایی ازحضورش مــعذب بودم.نگاه اخررو توی آینه به خودم انداختم دلسادرحالی که رومه به دست ازکنارم ردمیشد بوسی فرستادوگفت:
  • خوشگل شدی حالا بروکنار اگه آینه پاداشت فرار میکرد.باخنده شونه مو روبه سمتش پرتاب کردم که جا خالی داد وگفتم:

- توسرت به کارخودت باشه سه روزه رومه به دستی هنوزیه کارهم پیدانکردی


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها