• جزاینکه خانواده ی خان رضایت بدن که اونجورکه حشمت میگفت بعیدبود!درمورد اسمش فضولی کردم که چرامردونس اونم گفت پدرش میخواست اگه پسرداشت اسم پدربزرگ خدابیامرزشوبزارن ولی خوحــشمت دخترشد اماهمچنان این اسم روش موند!از زندان که بیرون زدم برگشتم خونه چندوقتی بودبه سروروی خونه هم رسیدگی نکردم البته فاطمه خانوم بود ودلم به بودنش خوش بودخیلی هم ازش ممنون بودم ولی خب دیگه دمه عیدبودوخونه به یه ت حسابی نیازداشت با اکبرآقا وفاطمه خانوم دست به کارشدیم و از2عصرتا11  شب یکسرکارکردیم تاتقریباً کل باغ تروتمیـزشد مثل دسته گل!فرداهم مصادف با آخرین روزکاری کسل کننده تموم شدوبعد از اینکه عیدی وحقوقمونم گرفتیم اومدیم خونه.عصرش رفتیم جلوی کلانتری ودلساو ملینا روکه آزاد کرده بودن آوردم کلی همو بغل کردیم وماچ وبوس وبالاخره راهی خونه شدیم29 اسفند هم تعطـیلی رسمی بود ماسه تایی زدیم به دل کوه وگشت گذار ودلی از عذا درآوردیم ضمن اینکه دلسـاگفت ازسـروان بازجوش شنیده حکم کاوه اومده بود و اعدام بود حکمش هم تغییرنمیکرد خــــیلی ناراحت شدم بالاخره با تموم بد بودنش داداشم بوددلم سوخت ولی چه کاری ازدستمون برمیومدهمینکه سه تادختربتونیم تواین اجتماع پرگرگ مواظب خودمون باشیم وگـلیممونو بعد ازیه عمرنون حروم خـوردن ازآب بیرون بکشیم وحلال کاری کنیم هــنر کردیم! سال تحویل هول وحوش8و نیم شب بود،با ذوق دورسفره هفت سین پنج نفره مون نشستیم دیگه اکبرآقا و فاطمه خانوم واقعی حکم پدرومادرمون روداشتن بالای سفره نشستن ومنو دلساوملیناباذوق به تلویزیون خیره شدیم هنگام دعای سال تحویل همه شون با چشمای بسته وفاطمه خانوم باچشمای اشکی دعامیـکردن وآرزو هاشون روزیرلب زمزمه میکردن به قلبم رجوع کرده بودم خیلی وقت بودهیچ ارزویی نداشتم!یا مقلب القلوب والابصاردرست ازهمون وقتی که واسه داشتن علیرضا دعاکردم و فرداش با پاکت عروسیش جلوم ظاهرشد فهمیدم بادعادعا کردن دست خالی به جایی نمیرسم بایدخودم دست به کاربشم واسه داشتن چیزایی که میخوام تلاش کنم البته خیلی چیزا روهم واقعاً باید ازخدا خواست ومثلا من ممنونش بودم بابت سلامتی که به خودم واطرافیانم داد.یامدبراللیل والنهار یامحول الحول والاحوال.واسه عاقبت به خیری هممون دعاکردم واسه دله همه عاشقادعاکردم.حول حالنا الی احسن الحال.باشلیک توپ و"آغازسال جدید1397مبارک"باخـوشحالی هموبغل گرفتیم اکبرآقا ازلای قران عیدی هامونو داد عیدی هایی که ارزش مادی شون زیــاد نبود ولی ارزش معنویشون به وسعت عشقی بی کران بودباصدای زنگ موبایلم دست ازشوخی وخنده کشیدم بادیدن شماره خونه مهراب اینا حدس زدم الی جونه بامعرفتمه جواب دادم صدای خوشحالش توی گوشم پیچید:
  • سلام عزیزِدله خاله
  • سلام خاله جونم عیدت مبارک
  • عیدتوهم مبارک فداتشم،حالت چطوره گلم؟
  • عالیبعدازیکم قربون صدقه قطع کردم،بازرفتم سمت دلساوملینابعدازکلی شوخی وتوسروکله هم کوبیدن سبزی پلوبا ماهیِ معروف آماده خوردن شد چقدر این لحظات احساس خوشبختی داشتم کاش امشب هیچوقت تموم نشه جای خالی دونفرخیلی حس میشد ولیباصدای اس ام اس موبایلم گوشیمو ازروی اُپن برداشتم و بادیدن شماره ناشناس یکم گیج به صفحه نگاه کردمو پیامو بازکردم:

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها