• صدای دادش توی سرم اکوشد وخفه م کرد!.حوالی ساحل دستمو ول کردودست به سینه مقابلم وایساد:
  • خودت میدونی پاتوی چه راهی گزاشتی یا لازم به توضیحه؟
  • چرا دست ازسرم برنمیداریدآقای شهابی؟من دیگه ازادشدم اسیردست شمانیستم ولی درست ازهمون روزی که ازادشدم مثل سایه دنبالمی!دلیل این کارتون چیه؟
  • دلیلش کارهای خودته خانوم نمیفهمی بازداری راه کج میری یاخودتو زدی نفهمی این شرکتی که توش مشغول به کاری توکارقاچاق مواده خودت اینو بهترازمن میفهمی،اگه نمیخوای بازم پات گیرباشه باید باهامون همکاری کنی وگرنه ایندفعه حتی اگه اون تو بپوسی هم بی گناهیت ثابت نمیشه چون من بهت هشدار دادم و تو منو دست کم گرفتی.باعصبانیت اخمامو کشیدم توهم وگفتم:
  • من اونجا کار میکنم شما میخوای منو ازکار،بیکار کنی!من هیچ دلیلی برای همکاری باشما نیمبینم چون با اوناهم همکاری نمیکنم،چراباید منت کمکی که بهم کردی به سرم بزاری که اگه کمکت نباشه من توی زندان میـپوسم! خب باشه اگه واقعاً ایندفعه گناهکارباشم حاضرم اون تو بپوسم ولی من فقط دارم کار خودمو میکنم هیچ هم خلاف نیس!
  • خواهش میکنم دست ازلجبازی بردار درناخانوم تو ازکار بیکارنمیشی همونجاکارمیکنی ودرعین حال باماهمــکاری میکنی من منت نمی زارم میگم ایندفعه پروندت سنگین تر میشه چون من دارم بهت میگم و توپشت گوش میندازی لطفاًروپیشنهادم فکرکن مطمئن باش پاداش خوبی میگیری اینا بدگروهی ان ازچاله دراومدی داری میفتی توچاه حداقل حواست به خودت باشه.گفت ورفت،فکرم مشغول شده بوددیگه حتی ثانیه ای حاضر به موندن توی زندونی که امثال نصرت اونجا باشن،نیستم!یعنی بایدباهاش همکاری میکردم؟نمیتونم راستادبهم اعتمادکرد اصلاًچه دلیلی داره باشهابی همکاری کنم؟ولی.پای خودم گیرمیفته اگه دست رودست بزارم تاشهابی و دست اندرکارانش بگیرنمون ولی.من هیچ خطایی نمیکنم من فقط توی شرکتش کار میکنم اصلا نقـــشی تو قاچاق کردنشون ندارم.این خیال واهی هم وقتی به باد رفت که راستاد ازشیراز برگشت وازم خواست توی مهمونی که ترتیب دادن به عنوان همراه شرکت کنم و همراهیش کنم اون وقت فهمیدم که دارم ساده دم به تله میدم وپاتو راهی میزارم که تهش ناکجا اباده!درست همونجورکه نمیخـواستم شد به شهابی گفتم باهات همکاری نمیکنم چون به هیچ وجه نمیخواستم باشروین راستادهمکاری کنم ولی حالاتقریباً باهاش دستیارشده بودم واین فقط بخاطرموقعیت شغلیم بودپسحالاکه داشتم باراستادهمکاری میکردم نبایددرحق مهراب نامردی میکردم طبق اونچه گفته بودم بایدباهاش همکاری میکردم چون گفته بودم همکاریم درحالتی صورت نمیگیره که نقــشی توگندکای های راستاد نداشته باشم اینجورکه بوش میاد دستم داره باهاش میره تویه کاسه وترجیح دادم این باربجایی که شریک گندکاری های شروین باشم شریکه مهراب بشم!نمیخواستم شریک جرم بشم.اون روزی که بهم گفت تومهمونی شرکت کنم وقتی خانوم صباحی صدام زدوگفت که شروین کارم داره گفتم شاید میخواد بازم مثل اون دفعه یه مسئولیتی به عهده م بزاره یه ترسی هم ته دلم بودکه میگفتم شاید کروکودیلـها فهمیدن و بهش گفتن که من توی انباربودم!لرزون وترسون واردشدم سرموبالا آوردم که لبخندشودیدم بهم حس خوبی میداد لبخنداش حداقل ترسمو ازبین می برد منم به طبع لبخندمحوی زدم وجلوتر رفتم دفترودستکش رو روی میزش مرتب کرد وپاشدوبه کتش که روی پشتی صندلیش بود چنگ زدوبرداشتش وانداخت روی دسـتش وسمتم اومد بالاخره صداش دراومد:
  • بایدباهم صحبت کنیم درناخانوم،پیشنهادمنوبه صرف یه ناهار دوستانه می پذیرین؟.لبخند رنگ و رو رفته م روپررنگ کردمو گفتم:
  • مزاحمتون نشم
  • بازکه گفتین این حرفو،اگه مزاحم بودین که دعوت نمیشدین،حالامنوهمراهی میکنید؟
  • البته.لبخندبه لب از اتاق خارج شدیم من به سمت اتاقم رفتم و کیفمو برداشتم وجلوی آینه کنار در مقنعه م رومرتب کردم که نگاهم به راستادافتادباهمون لبخنده براندازم کردراستش یکم معذب شدم ولی به روی خودم نیاوردم یکم پرروتر از این حرفام،راه افتاد سمت یکی از بهترین رستورانهای نزدیک شرکت به اتفاقِ هم پیاده شدیم و واردشدیم باخودم درگیربودم که چرامنو آورده اینجا ودلیل این دعـوت چیه؟که نشستیم پشت یکی میزها،یکم که این پا و اون پاکرد دهن بازکرد:
  • راستش امشــــب یکی از شرکای بنده یه مهمونیِ کاری ترتیب دادن من از شما میخواستم اگه مشکلی ندارید امشب به عنوان همراهم تواین مهمونی بامن بیایید.به چه سِمَتی؟منوسَنَنه؟اصلا مگه من چه سنخیتی باهاش دارم خب باآقای داوودی میرفت،فکرموبه زبون اوردم:
  • اقای راستاد،بهترنیس باآقای داوودی برین؟
  • میدونیدکه درگیرکارهای عروسی دخترشونن گفتم بهشون نپذیرفتن البته اگه شمام نمیتونید همراهی کنید اشکالی نداره اصلا.نمیدونم چراسریع گفتم:

نه میتونم که بیام.نمیدونم چرا؟شایدمیخواستم بیشترسر ازکارشون دربیارم تا تسلیم همکاری باشهابی بشم و وقتی که شبش پاتوی سالن مهمونیشون گزاشتم به صحت حرفاش پی بردم،لیوان مشروبایی که روی میزبود  چشممو گرفت


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها