• سرکارخانوم فکرکنم مشاغل اداری تاپنجم عید تعطیل باشن!
  • پس واسه دکور اون رومه دستته دیگه؟
  • آره!بیخیال کل کل بااین زبون نفهم شدم وخواستم ازدرخونه بزنم بیرون که موبایلم زنگ خوردبادیدن شماره شروین نزدیک بود پس بیفتم نمیفهمیدم چه حالیه البته میفهمیدما به روی خودم نمیاوردم!
  • بله؟
  • سلام درناخانوم
  • سلام اقاشروین،خوبین؟.خودش گفت خارج ازمحیط کاری دیگه رئیسش نیستم که بگم اقای راستاد!
  • ممنون از احوال پرسی های شما،خوبیم شماچطورین؟
  • ای یه نفسی میادومیره.اروم خندیدوگفت:
  • ناشکری نکن خب برنامت چیه امشب عروسی دخترداوودی میای؟.خوبه که زودصمیمی میشدمن بااینکه به اسم صداش میزدم ولی هنوزم تو جمله هام دوم شخص جمع خطابش میکردم برعـــکس اون!راستی این چه سوالی بود؟یعنی اینکه خودش هم میاد؟ته دلم ذوق زده شدم وگفتم:
  • اره چطور؟
  • خواستم بیام دنبالت باهم بریم!.جاخوردم دیگه انتظاراین یکی خارج ازتصورم بود!تااین حدصمیمیت لازم بود؟ سکوتمو که دیدگفت:
  • سکوتت روپای رضایت بزارم درناخانوم؟!
  • مزاحمتون نـــ.پرید وسط نطقم:
  • نگو این حرفو،مراحمی بیام دنبالت پس؟
  • اخه.
  • ساعت8آماده باش فعلاً بای.باچشمای گشادشده به صفحه خاموش موبایل زل زدم.رفتم کلـی توی پاساژها گشتم وباکلی وسواس بالاخره یه لباس شیک وموردقبول خودم انتخاب کردم نمیدونم چرا اینقدر وسواس به خرج دادم حتماً حضورشروین خیلی زیادبرام مهم بود!یه لباس آبی فیروزه ای دکلته که ازقســمت سینه به بالا وهمچنین آستین هاش حریر چسبان بود وبعد ازکمرش دامنش حالت کلوش تازیرزانوم و ازعقب تاپشت پام میومد وحالت پف پفی هم نداشت ساده بودقسمت سینه ش یکم سنگدوزی شده بود وخودِلباس هم حـالت براق داشت بانیش باز توی اینه تمام قد اتاقم خودمو دید زدمو یه چرخی زدم و نشستم پشت میزتوالت کلی هم باقیافه خودم وگیریمم وَر رفتم تابه اصطلاح بیوتی فول بشم!ملینابادیدنم سوتی زدوگفت:
  • شماره بدم پاره میکنی؟خندیدم وزدم به شونه ش باصدای زنگ موبایل ازجام پریدم اوخ ساعت8شده بود ملینابادیدن قیافم گفت:
  • چیزی شده؟
  • هان؟نه نه.گوشی روجواب دادم:
  • الان میام پایین.ملیناباز نطق کرد:
  • منتظرکسی هستی؟
  • نه نه

- زهرمارو نه.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها