کاوه در رأس میهارخوریِ12نفره نشسته بود،نگاهی به تک تک اعضای خانواده ش انداخت،دلسا(زنش)،درنا(خواهرکوچکترش)و کامی(شوهرخواهرو رفیقِ دیرینه ش) تموم اعضای خانوادش روتشکیل میدادن، جای خالی پدرومادرش روبه خوبی حس میکرد هروقت به نبودشون فکرمیکردعطش انتقامش ازشهابی بیشترمیشد،بافَکی منقبض شده وچهره ای سرخ چنگال رو توی تیکه ای ازگوشت کوبیدو ازسرمیزپاشد،به سمت حیاط رفت؛نیازبه هوای آزادداشت، دلسامتعجب به رفتنش نگاه کردوپاشد به دنبالش،دوید و ازپشت آستین کت کاوه روکشید،کاوه وایسادوباچشمایی سرخ به دلسا خیره شد،دست خودش نبود هروقت به این موضوع فکرمیکرد؛آزرده خاطر میشدهیچ چیزمثل مرگ عزیزانش حالشو بدنمیکرد اونم کشته شدنِ مظلومانه ی پدرومادرش، حالام که کاوه دست ازسرشون برداشته بود اوناملینارو(خواهرکامی)دستگیرکرده بودن و این کافی بودتا کامی هم اتیشی بشه و اون دختربچه روگروگان بگیره،دلسا،کاوه رو به سمت تاب بزرگ کنج حیاط هدایت کردوباهم روی تاب نشستن ودلسا شروع کرد:
_بازم سرِسفره فکرتومشغول کردی؟
_نبودشون آزاردهنده س،تاوقتی انتقام نگیرم ساکت نمیشینم!دلسا لبشوگزید و بالحن ارومی گفت:
_توکه انتقامتو باکشتن زنه شهابی گرفتی کاوه پوزخندی زدوگفت:
_2تاازعزیزترین کسامو گرفت ومن فقط یکی رو ازش گرفتم،حالا حتی اگه من ساکت بشینم،کامی تاخواهرشو ازچنگشون ازادنکنه ساکت نمیشینه!
_درسته که پدرومادرت واقعا مظلومانه توی درگیری غیرعمد کشته شدن درحالی که فقط همسایه ی مجرم بودن ویه جورایی توصحنه ی دفاع هردوشون گلوله خوردن،ولب قبول کن ملینا عمداً پاتوی این راه گذاشتباصدای کسی هردو سرشون به عقب چرخید،کاوه بادیدن ستایش بدجور جاخورده بود درحالی که صداش به شدت رو اعصابش بود:
_پدرومادرشماحتی اگه توی اون درگیری غیرعمدنمرده بودن به دلیل قاچاق بیش از200کیلو کوکائین حکمشون اعدام بود! کاوه باچهره ای کبودشده ستایش روزیر نظرگرفته بودکه اسلحه به دست پشت سرشون وایساده بود،اون که بادست وپای بسته توی انباربودیعنی کی ازادش کرده بود،بادلسا اروم پاشدن وحالاروبروی ستایش بودن که اسلحه روتهدیدوارت میدادومی گفت:
_ سریع دستوربده اون بچه روبیارن تایه گلوله تومخ رنت خالی نکردم!کاوه چشماشو روی هم فشاردادو سعی کردتمرکز کنه،حتی فکرترسیدن اونم ازیه زن به ذهنش هم خطورنمیکرد،تویه حرکت انی باپارفت توشیکم ستایش و اونو پخش زمین کرد،باپپزخندصداداری اسلحه روکه ازدستش بیرون پرت شده بود روی زمین،برداشت و دا:
_صابر؟داوود؟بعد آرومتر ازقبل خطاب به ستایش گفت:
_سروان جون بالاخره معترف شدی که یه نسبت فامیلی بین شماوشهابی هس!
دختره بی توجه به کاوه،تموم تمرکزش به راه فراربود اما کاوه تیزتر ازاین حرفابود چراکه تا ستایش اومدخیز برداره یه گلوله زدبه رون پاش که زمین گیرش کرد،بلندقهقهه زدوگفت:
_بهت خوش بگذرهوباچشم و ابروبه صابر و داوود علامت دادکه ببرنش زیرزمین.اماحالا باید اینومیفهمید که کی دست وپای ستایش روبازکرده بود وبهش اسلحه داده بود!
***


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها