• سری واسه خودم ت دادم بعداز خوردن صبحونه راس ساعت10راهی دادگاه شدیم اونجاهم پاسمون دادن به دادگاه های ایران.نمیدونم چقدرطول کشید تابه ایران منتقل شدیم،تو این چندروز حسابی سرهنگ رومخم رژه نظامی رفت ولی نم پس ندادم،اولین کاری که بعداز رسیدن به زندانـــهای ایران کردم،زنگ زدم به کاوه!ولی خب شمارش خاموش بود حدس میزدم خطش روعوض کرده باشه وحالا مطمئن شدم باقیافه وارفته به سلول برگشتم،3روزی بودکه اینجابودم زیاد باکسی دمخور نمیشدم نه حوصله داشتم نه حالم خوش بود کسی هم به غیر ازحشمت زیاد پاپی ام نمیشد،حشمت یه زنه بود که به جرم قتل پاش گیربود البته مثل من گنــگ بازی ازخودش درنمیاورد ورک وراست به هرکی میرسید میگفت شوهرشو کشته ولی با من که مهربون بود،شاید واسه این بود که من مثل بقیه زیاد قال وداد راه نمینداختم تو همین2-3روزی که اینجام به چشم دیدم که همیشه چه تو سلول ما چه سلولای بغل همش سروصدا ودادوبیداد یه عده آسایش همـسلولیام روصلب میکردبگذریم،اسم اصلیشوهنوزنفهمیده بودم همه به اسم حشمت صداش میزدن حشمت مردونه نبود؟بیخیال.وقتی ازبیکاری زیادنشست و از زندگیش بهم گفت دلیل اینکه شوهرشو کُشت فهمیدم

"حشمت 15ساله بوده که زنه خانِ روستا میشه،البته زنه ســــومه خان!به زور وطبق تموم رسم و رسـوماته دهاتشون،حشمت می گفت از شانس بدش اجاقش کور بوده تا 5-6سال بعد از ازدواجشون صاحب بچه نشدن،اماداریوش خان(شوهرش)هنوزم عاشقونه دوستش داشت برعکس دو زنه قبلیش که یکی روبه علت سرطانش توی عمارت دیگه ش ول کرده بود به امون خداو اون یکی روهم به دلیل اینکه براش پــسر نزاییده بود(دوتادختر زاییده بود)زیاد محلش نمیزاشت،اما انگار امید داشت که حشمت براش وارث می زاد!براهمین همچنان هواشو داشت بعد ازکلی دوا ودرمون وباتلاش فراوون اَطِبای متفاوت بالاخـره حشمت تونسته بود بعد از6سال و اندی بارداربشه واین خبر مثل برق همه جا پیچید وشور وحال خاصی به خان وحتی کارکنای عمارت داد!دیگه وقتی که طبیبای موردقبول خان تائیدکرده بود که بچه پسره ووارثی برای ارث ومیراث گران قدر داریوش خان،همه ی اهل عمارت حشمت رو روی سرشون میزاشتن!اماچه سود وارثی که متولد نشده از دنیارفت؟به گفته حشمت یه شب که داریوش مست وپاتیل ازمهمونیای اعیونی برگشته بایکی ازکارکنای عمارت درگیرشده،حشمت توحین جداکردن اونا تودرگیری ضربه دیده وطفل سقط شده!و این شد تازه اول داستان زندگی حشمت21ساله که قراربود به تازگی صاحب فرزندبشه،مادر بشه!وداغی که داریوش به دله حشمت گذاشت اونقدرتخم کینه تودل حشمت کاشت که به مرگه داریوش راضی بشه چیزی که عوض داره گله نداره اون بچه شو کشته بودطفلی که تازه5ماه تو وجودش شکل گرفته بودقلبش میزد،نبضش میزد حتی دست وپاش شکل گرفته بودن!حشمت بعد ازاون دیگه حامله نشد3سال هم گذشت ولی دیگه جـادووسِحر اَطبا هم جوابگو نبود،داریوش دلُمره شده بود که انگار دیگه وارثی براش توی زمین نیس وقرارنیس که باشه!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها