چه سحرخیز،وقتی ازدلساایناپرسیدم گفتن دیشب یه پسره درحالی که من نیمه هوش توبغلش بودم منوآورده خونه تازه اونادیگه داشتن ازمن میپرسیدن قضیه چیه خودم به زوریادم میومد از اینا میپرسیدم حالا بیام براشـون توضیح هم بدم!وحرف ملینامثل پارچ اب سردی بودکه ریخته باشن روی سرم:
- خاک تومخت درنا،تا اومدبزارتت روی تختت روی لباساش بالاآوردی!چی زده بودی؟مسموم شدی؟.قیافم توی هم رفت اخ که بدبخت ترازمن وجودنداشت مشتامو کوبیدم توی ن مبل کلی موهاموکشیدم چقدر خری اخه چرا اونقدرخوردی درنااااا؟!وای حالامیخوای چیکارکنی دیگه واقعاً نمیتونستم ببینمش!چـشمامو رو هم فشردم اخمامو کشیده بودم توهم ملینا زدبه کتفم که گفتم:
- هوی چته؟
- سه ساعته دارم میگم این یاروکی بود؟
- رئیسم خبرمرگم!.زدن زیرخنده جیغ کشیدم سرشون که دلساگفت:
- چه رئیس مهربونی خدا قسمته همه بکنه.ملیناهم زدتوپرش:
- توکارپیدا کن فعلا رئیسش جورمیشه،وای درنا بیچاره با اون لباسای کثیف رفت خونه ش هرچــی هم گفتیم براتون تمیزش کنیم نزاشت معلوم بود کت وشلوارش ازاون گروناس!.بازدرسا:
- خب معلومه گرونه رئیسه ها،ازاون کت وشلوارهایی که بایدفقط برن خشکشویی فکرکنم مارک معروفی بود .ملینا:
- اخی پس حتما درنارو اخراج میکنه لباسش سخت گیرمیاد!این خانوم هم گن بهش.جیغ کشیدم:
- بـــســـــــــــــــه!.ولی مگه بس کردن؟گزاشتم اومدم تو اتاقم چقدر حالم خراب شده بود گندت بزنن درنا تازه دیشب داشتم یه حسای جدیدی روباهاش تجربه میکردم اخه این چه گندی بود بار آوردی لعــنتی؟!باید از دلش درآرم یعنی؟نه بشین نگاه کن فقط،چه کاریه به خودت زحمت بدی!اوسکولپای لپتـابم وب گردی می کردم که موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن،سکته ناقص زدم بادیدن شماره شروین که روی صفحه خامـوش و روشن میشد،آب دهنمو2-3بارپیاپی قورت دادمو بالاخره به استرسی که تموم وجودمو دربرگرفته بود غلبه کردمو جواب دادم:
- بله؟
- به به درناخانوم بهتری؟.روم نمیـــشد حرف بزنم حتی!حس میکردم همش میخواد بهم طعنه بزنه سکوت رو شکستم:
- ممنون راستش من.هوف چه سخته،چجوری بگم؟کلی باخودم کلنجار رفتم تابگم:
- من بابت دیشب یه عذرخواهی بهتون بدهکارم.چشماموبستم اینقدرتندتند بلغور کردم که بعیدمیدونم فهمیده باشه ولی فکرم غلط دراومد،چون که فهمیدو گفت:
- عذرخواهی؟بابت چی؟.چقدرنامردبودکه میخواست به روم بیاره تامن اعتراف کنم به غلط کردن!
- بابت لباستون،من دیشب اصلا حالیم نشد امروزبچه هاگفتن ببخشیدمن نمیخواستم کثیف شه اونجورپرید وسط حرفم:
- بسه اشکال نداره میفـهمم خودت نخواستی اونجور شه اینقدر خودتو اذیت نکن عذرخواهی هم نیازی نبود. بازیه وقفه کوچیک پیش اومدتابگه:
- فردایه سفرکاری3روزه داریم به شمال اون دفعه داوودی به عنوان همراه باهام اومد این دفعـه شما باید بیای، همراهی میکنی؟.اینکه دیگه افعالش روجمع نمیبست بهم حس صمیمیت رو تزریق میکرد ولبخند رولبم اورد، معلوم بود ازخدامه برم باهاش مسافرت الان تازه غبطه میخورم که کاش اونـــدفعه باهاش شیرازم رفته بودم، مگه میشه نخوام بیام؟باسرپذیرفتم وگفتم:
- بله مشکلی نیس حتما میام.ریزخندید نمیدونم چرا؟وگفت:
- پس اماده شو فرداخودم ساعت8ونیم میام دنبالت.ته دلم عروسی بودازخوشحالی بالاخره قطع کردم وعین بچه ای که اولین بارشه بخوادبره گردش شروع کردم ساکمو باذوق وشوق اماده کردن دو دست مانتوشلوار بهاری وشال نخی برداشتم ویه دستم که میپوشیدم دوتا تاپ هم برای زیرلباسام،شب اونقدرزودخوابیدم که فردازود بیدارشم حاضرشم که دلسا وملینا تعجب کرده بودن از این حرکاتم!بالـــاخره فرداش شد ساعت7بیدارشدم تا قشنگ به همه کارهام رسیدگی کنم اول یه دوش یه ربعی وبعدهم یه صبحونه نیم ساعتی وآرایش نیم ساعتی و آماده شدن یه ربعی راس هشت ونیم حاضرواماده بودم و رأس8ونیم زنگ خونه به صدا دراومد،باذوق ازپله ها دویدم پائین وباصدای بلندازهمه خداحافظی کردم:
- دلساجونم،ملیناگلی،فاطمه خانوم خداحاااااافظ من دارم میرم دیگه.اونقدر تندتند ازپله ها دویدم که تعادلمو ازدست دادمو محکم رفتم تودرسالن که روبروی پله هابودصدای خنده اکبرآقا ازپشت سرم شنیده میـشد اون قدر خوشحال بودم که این دست وپاچلفتی بازیهام نتونه اعصابمو خورد کنه و روزمو خراب کنه بالبخندسمت اکبراقا برگشتمو خداحافظی کردم و زدم بیرون.دیگه اینقدر ازش خجالت میکشیدم و شرمندش بودم که دلم میخواست واقعا عقب بشینم ولی خودش ازداخل درسمت شاگردرو برام بازکرد منم بالاجبار نشستمو وساکمو انداختم صندلی عقب برگشتم که نگاهمون توهم گره خورد بالبخندبه چشمام زل زده بودکه بلکه خجالت بکشم نیشمو بازکردمو گفتم:
- سلام خوبین؟
- مگه چن نفرم؟.گیج یه ابرومو انداختم بالا:
- هان؟

نکات قابل توجه:قسمت های قابل سانسور این رمان به قلم خانوم صادقیان نیست باتشکر ازخانوم خردمند نویسنده صحنه های سانسوری رمان اما این صحنه ها پس از تائیدیه مدیران منتقد و مدیران اجرایی و ویراستار حذف خواهند شد

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها