عزیزان اول ازهمه ادرس وبلاگ هامون رو باهاتون در میون بزارم
@shahab344552.blogfa.com
@asayeshroman.blogfa.com
چنل روبیکامون @emarat_asfandiyer
درحال حاضر توی چنل روبیکا هم رمان لعنتی ترین حوالی روزای فرد پخش میشه و در وبلاگ هامون رمان دنیای لیلی رو دنبال کنید عاشقتووونم پرچما بالا
خب بریم سراغ رمان:
میخواد ببرتت بازداشتگاه امیدوارم اونجا خوب فکراتو بکنی وقبل ازاینکه به زندان منتقلت کنن تصمیم گیری کنی!شایدسرت به سنگ بخوره!.باخشم وفکی منقبض بهش زل زدم بی شک از عصبانیت گونه هام سرخ شده بود،وقتی که بی پروا وپرروپررو زل زد بهم پشت چشمی نازک کردمو رومو برگردوندم سمت سربازی که هنوزیه لنگه پا منتــظرمن بود نگاهمو که روی خودش دید باز احترامی به آقایونه پلیس گذاشت و نزدیکم اومد وبه دستم دستبند زد،به دنبالش روونه شدم پشت یه درنرده ای وایساد وقفل دستبندو بازکرد و تقریباً آروم هلم دادبه داخل اتاقک نرده ای،انگارتنهابودم!اتاقک نرده ای انفرادی!یه گوشه نشستم و تو خودم جمع شدم پاهامو سُردادم تو بغلم وسرمو روی زانوهام گذاشتم باید فکری به حال خودم میکردم تا کی باید اینجا میموندم یه سال؟دوسال؟یاهمون5-6سالی که شهابی میگفت؟نمیخواستم جوونـــیموتوی این اتاقای نرده ای یا زندونای زنونه بگذرونم!از طرفی جایی واسه موندن نداشتم اینجا تو این غربت،صدایی توی سرم میگفت"نه دیوونه نشنیدی شهابی گفت کمکت میکنه خب اگه آزاد بشی میفرستت ایران"واز یه طرف یه صدای دیگه باهاش مخالفت میکرد"یعنی میخوای داداشتو لو بدی؟این ازمرام تو خارجه توخیانــت نمیکنی درحقش"سرمو تی دادم وازنرده ها بیرون زل زدم همیشه ازبچگی ازاینجورجاها میترسیدم شهابی بهم گفته بودفردابه زندان منتقل میشم اززندان بیشترمیترسیدم لااقل کاش منوتوی انفرادی مینداختن ولی.نمیشد که6سال تو انفرادی میپوسیدم بعدهم مگه قاتل زنجیره ای بودم که ازترس جون مردم بندازنم تک وتنها تویه اتاق؟من اززندانهای زنونه میترسیدم ازاینکه عالمه زن خطرناک،چاقوکش،قاتل وومعتادوقاچاقچی دورم باشن میترسیدم،حس میکردم یه چیزی توی گلوم راه تنفسمو بسته سعی کردم قورتش بدم،بغضمو!یعنی تنها راه آزادی ازاین قفس نرده ای فروختن داداشم به این ادمای عوضی بود؟چراداداشم این راهوانتخاب کرد؟چراپاتواین راه گذاشتیم؟ ازدست خودم عصبانی بودم تازه حتی اگه داداشمم لو میدادم فقط چندسال ازحبسم کم میشد بازم.بایدتحمل داشته باشم،میدونستم اگه حال کامی وملینا هم خوب بشه اونارو هم میفرستن زندان لااقل جرم ملینا هم مثل خودم بود ولی برای کامی میترسیدم کمه کمش حبس ابدمیخورد!کاش کاوه اینجابود بازبرای ازادیمون سرجون خانواده شهابی شرط میبست،شایدم باز الی روگروگان میگرفت کلی اذیتش میکردتاماروآزادکنن!نه من اینو نمیخواستم،حس میکردم گونه م خیـس شده ودیگه راه نفسم تنگ نیس،بالاخره بغضم اب شده بود
درباره این سایت